مساجد باز است/ عبادت به جز خدمت خلق نیست

مساجد باز است/ عبادت به جز خدمت خلق نیست
مساجد باز است/ عبادت به جز خدمت خلق نیست

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله-مرضیه کیان: از وقتی با بچه‌های محله‌ی جدیدمان آشنا شدم، در هفته چند روزی برای نماز جماعت می‌رفتیم مسجد سر کوچه؛ مسجد قدیمی که حیاط با صفایی دارد، حوض بزرگ آبی فیروزه‌ای که با چهار گلدان سفالی شمعدانی گل قرمز در گوشه‌های حوض دلبری می‌کند. از خانه وضو نمی‌گرفتم تا بهانه‌ای باشد کنار حوض مسجد وضو بگیرم.

روح آدم تازه می‌شود در این حیاط! رنگ‌های آبی و قرمز و سبز و زرد شیشه‌ی پنجره‌ها کنار دیوارهای آجری چنان حسی را درونم به پا می‌کند که انگار به دنیایی از رنگ و آرامش قدم گذاشتم.

اما باید اعترافی کنم! کم همتی می‌کردم و با وجود تمام حس و حال خوبی که می‌گرفتم، هر روز برای نماز جماعت نمی‌رفتم، البته ناگفته نماند، هر بار که می‌رفتم تا روزها من را سرحال و شاداب نگه می‌داشت. یک جورهایی مسجد برایم جایگزین بی نظیری برای کافه و سینما و پارک بود!

برنامه‌های فرهنگی، علمی، اجتماعی و چیزهای دیگر هم از جمله کارهای فوق برنامه‌ی مسجد بود که هم برای من و هم برای دوستانم بسیار جذاب بود. از برگزاری مناسبت‌های مذهبی، جشن و سرور و سیاسی مثل تبدیل شدن به شعبه‌ی محل اخذ رأی در روزهای انتخابات گرفته تا کلاس‌های خیاطی و گلدوزی برای خانم‌ها…

از اوایل اسفند که این ویروس لعنتی آمد و کار و کاسبی همه را کساد کرد، کم کم نماز جمعه‌ها لغو شد و داشت خبر لغو برپایی نمازهای جماعت مساجد هم به گوش می‌رسید، ولی اصلاً فکرش را نمی‌کردم که روزی توفیق نماز جماعت از من گرفته شود، تا روزی که نماز جماعت مسجد محله‌ی ما هم لغو شد.

مستأصل شده بودم، چند روزی بود دیگر مسجد نمی‌رفتم، حال دلم خوب نبود، دلم برای حیاط باصفای مسجد تنگ شده بود، برای شوخی کردن با حاج آقا، برای حس و حال خوب بعد از نماز، برای درس‌های کلاس‌ها. تمام پارک‌ها و سینماها و کافه‌ها هم تعطیل شده بود، هرچقدر تو گوشی و واتساپ و اینستاگرام چرخ می‌زدم حالم سر جایش نمی‌آمد، عید هم که این‌طوری دلگیر و غمزده شروع شد، نه دید و بازدیدی بود و نه ماچ و بوسه با دایی و خاله و عمو و عمه!

همان روز اول عید بود که علی (یکی از بچه‌های مسجد) زنگ و زد و بعد از چاق سلامتی گفت: “اگر کاری نداری و جایی نرفتی، دوست داشتی بیا مسجد! چند روزی هست که کانون فرهنگی برای مبارزه با کرونا دارد فعالیت می‌کند و نیروی کمکی می‌خواهیم” همین طور که علی داشت صحبت می‌کرد و گوشی را بین گوش و کتفم گرفته بودم، لباس پوشیدم و خودم را رساندم مسجد…

شاید باورش آسان نبود، اما در روزهایی که قرنطینه زدگی همه را خانه نشین کرده بود، فعالیت‌های جهادی و دلی مردمی، کلی از اهالی را با هر سن و سالی از بچه‌ی ۱۲ ساله تا پیرمرد ۶۸ ساله را با صورت ماسک زده و دستکش به دست در مسجد دور هم جمع کرده بود و همه پای کار بودند.

از سمت خانم‌ها صدای چرخ خیاطی می‌آمد که گفتند مشغول دوختن ماسک و گان هستند، این طرف هم پک های ارزاق برای مناطق و خانواده‌های محروم آماده می‌شد؛ داخل پک ها مواد شوینده، ماده ضد عفونی کننده، مواد غذایی و ماسک و دستکش قرار می‌دادند و کارتون‌ها را چسب می‌زدند و گوشه‌ای می‌چیدند. داخل حیاط چند تا از بچه‌ها داشتند محلول ضدعفونی کننده آماده می‌کردند و داخل گالن‌های ۴ لیتری و بطری‌های یک لیتری برای توزیع بین مردم و ضدعفونی کردن معابر می‌ریختند.

گوشه‌ای حاج آقا داشت با تیم شناسایی خانواده‌های نیازمند صحبت می‌کرد تا پک های ارزاق هنگام توزیع به مستحقش برسد. و بعد آماده شد تا روانه غسالخانه بشود و برای امواتی که از بیماری کرونا جان خود را از دست داده‌اند، غسل میت انجام دهد.

یاد خاطرات پدرم افتادم که داشت آلبوم جنگ را ورق می‌زد و از دوستان شهیدش می‌گفت. پرسیدم چطوری اعزام شدید؟ گفت: “اون روزها مسجدها کانون اصلی تحولات جنگ در پشت جبهه‌ها بودند و همین مسجدها بود که جوان‌ها را در دل خودش جمع می‌کرد و خیلی از بچه‌ها بعد از ثبت نام، از طریق همین مسجدها به جبهه اعزام می‌شدند.”

لابلای حرف‌های پدر، مادرم می‌گفت: “ما هم با خانم‌ها جمع می‌شدیم داخل مسجد، موادغذایی برای رزمنده‌ها بسته بندی می‌کردیم و هرکسی چرخ خیاطی داشت می‌آورد و لباس می‌دوخت براشون، پیر زن‌ها هم شال و کلاه می‌بافتند.”

خلاصه اینکه گروه‌های مردمی مختلف باز هم با ظاهری متفاوت در سنگر مسجد جمع شدند تا دوش به دوش یکدیگر، این بار برای مقابله با ویروس کرونا بسیج شوند و در برابر این بیماری سربلند بیرون آیند و چراغ مسجد را روشن نگه دارند.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *