تبلیغات متنی

بدرقه سلیمان

عقل نشسته حیران لفظ گرفته پایان
شعر، دَرَد گریبان تاب بیان ندارد

آمده اند مردم از همه سو به تشییع
بدرقه ی سلیمان پیر و جوان ندارد

خواست دلم از این غم شرح دهم به عالم
نامه خوش است، اما خامه توان ندارد

صف زده اند هر سو لشکر حق و باطل
چون تو سپهبد اما ملک جهان ندارد

گرچه نفس به تنگی می کشم از فراقت
مرگ به این قشنگی آه و فغان ندارد

زنده تویی که رفتی مرده منم که ماندم
من چه بگویم از تو؟ مرده که جان ندارد

حسرت آن نگاهت کشت مرا که شعرم
این همه لطف و خوبی دارد و آن ندارد

حال که در دو عالم این همه سود بردی
یک نظری به ما کن این که زیان ندارد!

دی ۹۸

۱۷۱۷


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *