خبرگزاری مهر، گروه بین الملل-جواد حیران نیا: «برگزیت» فقط نماد خروج یک کشور و روند معکوس همگرایی افقی در درون اتحادیه اروپا نیست. بحث فراتر از آن است و هشدارهای آن در نوشته های نظریه پردازان برجسته و مطرحی چون «جان مرشایمر» و «فرانسیس فوکویاما» مطرح شده است.
پیش از پرداختن به بحث اصلی این دو نظریه پرداز برجسته، مروری نظری داریم بر روند همگرایی اتحادیه اروپا.
تجلی همگرایی لیبرالی در اتحادیه اروپا؛ تحقق رویای «ارنست هاس»
اتحادیه اروپا رؤیای «ارنست هاس» و تبلور نوکارکردگرایی بود با خروج بریتانیا از آن و ظهور و تقویت جریانهای ناسیونالیستی و راستگرای افراطی در اروپا روزهای سختی را میگذراند و شاید در آینده نزدیک رؤیای هاس فقط در اذهان باقی بماند.
اتحادیه تجلی و عینیت روند همگرایی در نظریه لیبرالیسم بود. روندی که با تشکیل جامعه ذغال و فولا و در لیسبون به اتحادیه اروپا انجامید.
از نظر تاریخی از اوایل قرن هفدهم به دنبال هرنوع مناقشه ای که در اروپا به وقوع می پیوست، مساله همگرائی در اشکال گوناگون ازجمله ایجاد فدراسیونی برای استقرار صلح، مطرح می گردید. قبل از جنگ جهانی اول، بسیاری از متفکران وجود زمینه های مشترک همبستگی اقتصادی میان دولتهای اروپائی را عامل اساسی برای همکاری و دور شدن از مناقشات و ستیزشها تلقی می کردند. در فردای قرارداد ورسای، بسیاری ازکسانی که طرفدار بسط انترناسیونالیسم بودند از تز خود مختاری و استقرارنظام های سیاسی استقبال نکردند و تشدید ملی گرائی راعامل بازدارنده برای بسط همکاری های بین المللی خواندند.
و به خاطر اهمیت ترتیبات منطقه ای بود که در منشور ملل متحد به دولتهای عضو توصیه شده است که کوشش کنند اختلافات خودشان را در وهله اول از طریق نهاد و یا تر تیبات منطقه ای حل و فصل کنند.
لیبرالیسم از جمله نظریه های روابط بین الملل است که بر سازمانهای بین المللی و حقوق بین الملل تأکید ویژه دارد.
این نظریه که ریشه در آثار و آرای «امانوئل کانت» دارد تحقق صلح جهانی را از رهگذر نهادینه شدن حقوق بین الملل و سازمانهای بین المللی(منطقه ای) می بیند و بر این اعتقاد است از آنجا که سرشت انسان «خوب» است بر خلاف واقعگرایان(رئالیستها) می توان به صلح جهانی دست یافت.
لیبرالها که از نظریه پردازان پیشتاز در روابط بین الملل هستند در دهه های اخیر سیری تاریخی و تکاملی خود را طی کرده اند. این نظریه در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم در قالب نظریه های همگرایی، «نظریه وابستگی متقابل»، نهادگرایی نئولیبرال (نئولیبرالیسم) ظهور و بروز پیدا کرده است.
از نظر محققانی مانند ارنست هاس(نوکاکردگرایی) نهادهای بین المللی و منطقه ای همتای ضروری دولتهای مستقل بودند که ظرفیت شان برای ادامه هدف های رفاهی رو به کاهش گذارده بوددر قالب نظریه های همگرایی شاهد ظهور نظریه های کارکردگرایی و نوکارکردگرایی هستیم. در واقع با آشکار شدن ناتوانی دولتها در تامین امنیت رفاهی جامعه، بیان مطالبات مردم نسبت به حکومتها روز به روز اضافه تر می شود.
دیوید میترانی به عنوان یکی از متقدمان نظریه کارکردگرایی(همگرایی)، همکاری فراملی را برای حل مسائل مشترک ضروری می دانست وی یادآور شد که همکاری در یک بخش می تواند به سایر بخش ها تسری یابد. بر این اساس هر چه دولتها به صورت عمیق تری وارد فرایند همگرایی شوند بهای دور ماندن از همکاری بیشتر رو به افزایش خواهد گذاشت.
از نظر محققانی مانند ارنست هاس(نوکاکردگرایی) نهادهای بین المللی و منطقه ای همتای ضروری دولتهای مستقل بودند که ظرفیت شان برای ادامه هدف های رفاهی رو به کاهش گذارده بود. کارهای افرادی نظیر هاس و میترانی انگیزه های لازم را برای همکاری نزدیک تر میان دولت های اروپایی فراهم آورد که یکی از نتایج آن ایجاد جامعه فولاد و ذغال در اروپا در سال ۱۹۵۲ میلادی بود. در واقع اتحادیه اروپا یکی از مصادیق موفقیت نظریه نوکارکردگرایان و نظریه همگرایی(لیبرالیسم) بود. در واقع طی شدن روند همگرایی از جامعه زغال به اتحادیه اروپا به نوعی تأییدی بر نظریه نوکارکردگرایی از جمله اصل تسری(spill over) است که نشان از تسری همگرایی به سایر حوزه ها است.
در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، بر اثر ناکامی نظریات همگرایی، تمایل نظریه پردازان نسبت به نظریه نوکارکردگرایی کاهش یافتدر اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، بر اثر ناکامی نظریات همگرایی، تمایل نظریه پردازان نسبت به نظریه نوکارکردگرایی کاهش یافت و نا امیدی و یاس از کارایی و مطلوبیت نوکارکردگرایی باعث پردازش نظریه وابستگی متقابل شد. نظریه پردازان وابستگی متقابل سعی کردند همگرایی را در قالب وابستگی متقابل جهانی توضیح دهند.
اصول این نظریه و گستره آن متفاوت از نظریه همگرایی بود و توسعه و محدوده وابستگی متقابل محدوده خاصی نداشت. بطوریکه از بطن نظریه وابستگی متقابل نظریه رژیم ها ایجاد شد. در حقیقت نظریه پردازان وابستگی متقابل معتقد بودند در شرایط وابستگی متقابل، رژیم ها برای تنظیم روابط بین دولتها شکل می گیرند. در واقع در یک وضعیت بی نظم که حکومت مرکزی وجود ندارد تا اصول و قواعد رفتاری را ایجاد کند، رژیم های بین المللی، که در برگیرنده ترتیبات، قواعد، هنجارها و نهادهای تنظیم کننده روابط بین دولتها هستند، برای انجام این کار شکل می گیرند. رژیم های بین المللی از مصادیق همکاری بین المللی محسوب می شوند.
اگرچه نظریه کارکردگرایی از حیث تئوریک و نظری همانگونه که اشاره شد با شکست مواجه شد اما اتحادیه اروپا از مصادیق موفقیت این نظریه بود. خروج بریتانیا از این اتحادیه و معکوس شدن روند همگرایی که نشان از قدرت روز افزون ملی گرایی است را می توان شکست نظریه نوکاکردگرایی تلقی کرد.
مسأله مهم که «برگزیت» و «ترامپیسم» تنها یک مصداق آن است بحث «سیاست هویت» استهمانگونه که اشاره شد این ضعف در آثار اخیر نظریه پردازان برجسته ای چون «جان مرشایمر» و «فرانسیس فوکویاما» متجلی شده است. اما مسأله مهم که «برگزیت» و «ترامپیسم» تنها یک مصداق آن است بحث «سیاست هویت» است که کتاب اخیر «فرانسیس فوکویاما» با عنوان «هویت» نیز به این موضوع پرداخته است.
فوکویاما در خصوص همگرایی اروپایی و اقداماتی نظیر مقررات زدایی مالی و ایجاد بی مورد واحد پول یورو می گوید: «اینها همه اش سیاست های نخبه محور است که تهش هم معلوم می شود فاجعه بارند، عصبانیت مردم چندان هم بی دلیل نیست».
به اعتقاد وی ارزشهایی که باید با دموکراسی تحقق مییافت، رو به زوال نهاده است.
به اعتقاد فوکویاما هویتگرایی موجب میشود که حتا در کشورهای پیشرفته دموکراسی، اجماع و پیوند اصلی میان مردم در گستره کلان ملی آسیب ببیندبه اعتقاد فوکویاما هویتگرایی موجب میشود که حتا در کشورهای پیشرفته دموکراسی، اجماع و پیوند اصلی میان مردم در گستره کلان ملی آسیب ببیند. پادزهر چنین حالتی به باور وی، تقویت هویت ملی است؛ هویتی که از خردههویتها فراتر میرود. این هویت ملی کلان نباید تباری، قبیلهای و دینی تعبیر و تفسیر شود. وی به این باور است که تنها با تقویت هنجارهای حقوقی، نمیتوان از دموکراسی پاسداری کرد، بلکه داشتن یک فرهنگ استوار و نیرومند دموکراتیک برای نگهبانی از آن الزامی است.
روایتهای هویتی اگر در گذشته بیشتر از قرائتهای جنبشهای انتقادی و چپ مایه میگرفت، در دوران معاصر بیشتر این جریانهای راستگرایند که به تبیین آن میپردازند. شعارهای «نخست امریکا»، «نخست بریتانیا»، «آلترناتیو برای آلمان» و مانند آن بر چنین پایههای هویتی سیاستهایشان را تودهشمول میکنند و در لاک قربانی پناه میجویند. این امر موجب میشود که پیوند احساسی میان افرادی به وجود بیاید که در واقعیت زندگی و در رویکردهای هنجارین خود کمتر باهم همسنخی دارند.
از منظر فوکویاما یکی از علتهای این امر، این است که با گسترش سیطره، ساختارها و روابط برخاسته از جهانیشدن، نابرابریهای اجتماعی در درون جوامع پیشرفته نیز تعمیق مییابد و این امر موجب میشود تا بازندگان فرایند جهانیشدن با نگرانی و حتا با واکنشی از روی ضدیت با آن برخورد کنند.
برآشفتگی و اعتراض جمعی مردم در روزگار کنونی به جای اینکه گوهر و ساختارهای بازتولید بیعدالتی دولتی را هدف قرار بدهد، به باور فوکویاما، متوجه جمعیتهای «دیگر» میشود؛ جمعیتهای دیگر و گروههایی که در کنار همدیگر قرار دارند و یا باهم زندگی میکنند، به مثابه بزهکاران و عوامل بدبختی تلقی میشوند؛ چرا که چنین گروههایی همهویت پنداشته نمیشوند، به بیانی دیگر، «خود»ی نیستند.
به اعتقاد فوکویاما ما نمیتوانیم از «سیاست هویت» فرار کنیمبه اعتقاد فوکویاما ما نمیتوانیم از «سیاست هویت» فرار کنیم. این مسئله از زمان به وجود آمدن تاکنون تمام مرزها را درنوردیده و به صورتی روی روان و ذهن بشری به صورتی جهانشمول درآمده است.
بر این اساس موضوع برگزیت را در یک بستر کلی تر که تهدیدی برای لیبرالیسم نیز به شمار می رود باید دید یعنی «سیاست هویت»؛ یعنی پا گذاشتن هویت به عرصه عمومی(سیاست).
بر همین اساس بود که «جان مرشایمر» استاد بنام دانشگاه شیکاگو و نظریه پرداز برجسته مکت واقعگرایی تهاجمی در کتاب اخیر خود با عنوان «توهم بزرگ» ضمن بررسی هژمونی لیبرال به سیاستگذاران آمریکایی توصیه می کند که باید هژمونی لیبرال را کنار بگذارند و به دنبال سیاست خارجیای محدودتر و بر پایه واقعگرایی باشند.
طبق گفته او درگیری های لفظی آمریکا برای صلح، در کشورهایی که هویت آنها بر ناسیونالیسم شدید بنا شده است دشمنی هایی را برانگیخته یا آنها را با هم دشمن کرده است و این به جنگ های بیشتر، نظامی گری شدیدتر و ملی گرایی در این کشورها انجامیده است که از نظر مالی به ضرر آمریکا تمام شده است.
بر این اساس می توان عنوان کرد امروزه هویت چپ نیست که دغدغه فکری لیبرالها را متوجه خود کرده بلکه خره هویتها در جریان راست نظیر ناسیونالیسم و راستهای افراطی هستند که مخاطره اصلی را برای لیبرالیسم به وجود می آورندبر این اساس می توان عنوان کرد امروزه هویت چپ نیست که دغدغه فکری لیبرالها را متوجه خود کرده- که حتی فوکویاما معتقد است وجود هویت چپ که بتواند خرده هویتهای این مکتب را ذیل خود گرد آورد حائز اهمیت است- بلکه خره هویتها در جریان راست نظیر ناسیونالیسم و راستهای افراطی هستند که مخاطره اصلی را برای لیبرالیسم به وجود می آورند.
برگزیت و به قدرت رسیدن ترامپ از عینیتهای این «سیاست هویت» هستند که خطراتی را متوجه لیبرالیسم کرده است. به قدرت رسیدن احزاب راست افراطی و تقویت آنها در اروپا نیز در این راستا قابل ارزیابی است. بر این اساس می توان گفت که روند همگرایی چه افقی(افزایش تعداد اعضای اتحادیه اروپا) و چه عمودی(تسری همگرایی به حوزه های دیگر) روندی معکوس خواهد بود و عینیت رویای «ارسنت هاس» شاید در آینده نزدیک به تاریخ بپیوندد.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ